مچاله نوشت
تو من را یاد خودم می انداختی حالا من خودم را یاد تو می اندزد
158
دم صبح
بی گناه پای چوبه دار
آسمان تاب نداشت
به گریه افتاد
...
برچسبها:
مظلومیت آسمان
,
بی گناه
,
زندانی
,
اسیر
+
نوشته شده در پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 14:21 توسط نائله یـوسفی |
کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.کامنت های تبلیغاتی حذف خواهند شد.
خانه
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین نوشته ها
نوشتههای پیشین
آذر ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۸
شهریور ۱۳۹۶
مرداد ۱۳۹۵
بهمن ۱۳۹۲
دی ۱۳۹۲
آبان ۱۳۹۲
مهر ۱۳۹۲
شهریور ۱۳۹۲
مرداد ۱۳۹۲
تیر ۱۳۹۲
خرداد ۱۳۹۲
اردیبهشت ۱۳۹۲
فروردین ۱۳۹۲
اسفند ۱۳۹۱
بهمن ۱۳۹۱
دی ۱۳۹۱
آذر ۱۳۹۱
آبان ۱۳۹۱
مهر ۱۳۹۱
شهریور ۱۳۹۱
مرداد ۱۳۹۱
تیر ۱۳۹۱
خرداد ۱۳۹۱
اردیبهشت ۱۳۹۱
فروردین ۱۳۹۱
اسفند ۱۳۹۰
بهمن ۱۳۹۰
دی ۱۳۹۰
آذر ۱۳۹۰
آبان ۱۳۹۰
مهر ۱۳۹۰
شهریور ۱۳۹۰
مرداد ۱۳۹۰
تیر ۱۳۹۰
خرداد ۱۳۹۰
آرشيو
آرشیو موضوعی
دیالوگ
برچسبها
کتاب
(2)
زن
(1)
طنز
(1)
بی گناه
(1)
ادبیات
(1)
زندانی
(1)
دیالوگ
(1)
آغوش
(1)
اسیر
(1)
کاریکلماتور
(1)
قرار
(1)
انتشارات
(1)
زنــــانـــگی
(1)
حس عریان
(1)
نسیم ِ نفس
(1)
مظلومیت آسمان
(1)
کتاب پاشویه
(1)
رمان_بیسه
(1)
نائله_یوسفی
(1)
رمان
(1)
پیوندها
پروفایل
دختری که سلام نمی کنه
سنگ کاغذ قیچی
به لهجه ی دل
دق مرگی های من
BLOGFA.COM